کد خبر : 12330
تاریخ انتشار : چهارشنبه 8 بهمن 1393 - 6:06

داستان نحوه سرودن شعر گلپونه از زبان شاعر

داستان نحوه سرودن شعر گلپونه از زبان شاعر

میدانم که هنوز بسیاری از دوستان نمیدانند شاعر “گلپونه ها”هما میرافشار،شاعرو ترانه سراوگوینده بسیار هنرمند سرزمینمان است سرودن گلپونه ها داستانی فوق العاده زیبا دارد که هما میرافشار آن را در آغاز این شعر نوشته است بد ندیدم آن داستان را به همراه متن کامل شعر همچنین غزلی با صدای خود او نیز تقدیم همه

میدانم که هنوز بسیاری از دوستان نمیدانند شاعر “گلپونه ها”هما میرافشار،شاعرو ترانه سراوگوینده بسیار هنرمند سرزمینمان است
سرودن گلپونه ها داستانی فوق العاده زیبا دارد که هما میرافشار آن را در آغاز این شعر نوشته است
بد ندیدم آن داستان را به همراه متن کامل شعر
همچنین غزلی با صدای خود او نیز تقدیم همه شما خوبان نمایم
*****
سحرگاه چون پنجره را گشودم تا نسیم سحر گاهی با زلفهای سرکش وجان ملتهبم بازی کند عطر گلپونه های وحشی مشام جانم را چنان سرشار ساخت
که بی اختیار به سالها قبل یعنی به زمان کودکیم باز گشتم همان دخترکی شدم که در کنار باریکه آبی به نام جوی که از نزدیک منزلشان میگذشت
با سبزه های نورس و گلپونه های وحشی درد دل میکرد
 همان دختر ساکت و آرامی که بازیهای کودکانه نیز شادمانش نمیساخت
سراسر وجودش غمی بود مرموز که هر روز غروب هنگام بهاران او را به کنار پونه های سر سبز میکشید 
سلام پونه ها سلام گلپونه ها امروز مامان با من قهر بود ….. وصبح نمیدانم چرا اخمهای پدرم باز نمیشد
حتی وقتی با دستهای کوچکم برای او چای میریختم به روی من لبخندی نزد
در عوض برادرم را …. ء
گلپونه ها…. مهری دختر همسایه با من بازی نمیکند چند روز است احساس میکنم که اگرپسر به دنیا می آمدم بهتر بود
و گلپونه ها با چشمهای مهربانشان آرام به درد دلهای کودکانه من گوش می سپردند و هر گز از پر گوییهای من نمیرنجیدند
مطمئن بودم که آنچه به آنها گفته ام برای همیشه در سینه های پاک و نازنینشان دفن میشود آری مطمئن بودم
 و آنها از همان اوان کودکی هر بهار سنگ صبور من بودند ومن چه بسیارها که به انتظارشان چشم به راه مانده ام
و اکنون در این سحرگاه روشن و دلپذیر بهاری با خود می اندیشم 
 در خود میگریم و افسوس میخورم که چرا نمیتوانم چون آن روزهای زود گذر و شیرین حتی به گلپونه ها نیز اعتماد کنم 
 آه چه سخت است بدین گونه تنها ماندن که حتی نسیم سحری نیز همراز نیست و محرم راز
قطعه شعر گلپونه ها را بدین مناسبت سروده ام

 هما ميرافشار
گلپونه ها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم

READ
علت مرگ داریوش اسد زاده

**********
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام

**********

گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد

**********

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست

**********

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سربر کشید از خاک های تیره غم

**********

گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید

*********

شاید که هستی راز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را زسر گیرم دوباره

منبع :سرگرمی

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی را وارد نمایید *